دوباره باز فکرم به سوی تو پریده است

دوباره باز عشقت به کنج دل خزیده است

به سویت، روی خود کردم که یارب

چرا عشقم به این زودی زیاد او رمیده است


تو ای مرد شبگرد و تنها

بگو از چه کس می گریزی تو آیا؟

همه شب چه طوفان ، چه آرام

قدم می زنی هم خرامان و هم رام

زمانی قدم می زنی زیر باران نم نم

و شاید زچشمت اشک می ریزد کم کم

تو ای مرد شبگرد و تنها

بگو از چه کس می گریزی تو آیا؟

اگر قصه هایت پر از ماتم و غم

تو تنها نه ای ، نیست چون تو کم

به اطراف خود بنگر تا دیده باشی

تو مردی و باید که چون مرد باشی

تو خواهی که روزی حمایت کنی از زنت

همان کس که روزی شود مونس و همدمت

تو ای مرد شبگرد و تنها

بگو از چه کس می گریزی تو آیا؟


چگونه بی تو سر کنم

چگونه شب سحر کنم

بدون تو چه آسمان حرام گشته بر دلم

بدون تو چه آسمان خراب گشته بر سرم

بدون تو یه ماهی بدون تنگ

بدون تو سکوت مرده ای خموش

بدون تو ستاره ای بی فروغ

بدون تو پرنده ای شکسته بال

بدون تو شبم - شبی که ندارد او سحر

بدون تو غروب غم گرفته ام

بدون تو یه ابر تکه پاره ام

بدون تو...

نمی کنم بدون تو زندگی

بدون هیچ معطلی




چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ...
رفتی و از من گرفتی اون نگاه عاشق تو ..
حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی ...
تک و تنها توی این غربت سنگی ..
می دونم بر نمی گردی ..
شدی همرنگ دو رنگی ...
همه زندگی من اون نگاه عاشقت بود ...حالا من تنها نشستم با نوای بی نوائی......
آره زندگی همینه داداشی ...همش بی وفائی و نامردی ...






روزگار حرف های زیادی واسه گفتن داره ..
اما حیف که تو کله من نمیره ...